برويد و زنانگي كنيد
قبل ترها، اصلا باورم نمي شد كه بتوان در خانه ، زن متفكري شد..
باورم نمي شد با گرد گيري، بتوان گردهاي گناه را از خود دور كرد…
باورم نمي شد با غذا درست كردن, بتوان كار تبليغي كرد…
باورم نمي شد با شستن لباس هاي چرك بتوان كار تهذيبي كرد….
باورم نمي شد ….
شايد اصلا برايم خانه داري به مثابه ي بطالت وقت بود….
مگر مي شود در خانه به كارهاي پيش پا افتاده پرداخت و باز نگاه خدا با من باشد….آن وقت آن مرد در ميدان جهاد بياستد و اجرش با من برابر باشد…
مگر مي شود در خانه كار تبليغي كرد…نشستن پاي كيبورد بيشتر به سود دنيا و اخرت است…
و مگرهاي ديگر …
********************************************************
زماني كه كتاب ” صبر كيمياي سعادت” آيت الله مظاهري را مي خواندم كه:
امام (ره) مي فرمودند: خدا دونه مي پاشه تا كبوتر جلد كنه (نقل به مضمون)
فهميدم كه خدا تنها دنبال بهانه است كه گناه ها را بزدايد و ما را در كنار خود بنشاند…
دنبال بهانه است تا بهترين خلقش را، آدم را، به جايگاه اصلي اش برگرداند…
***********************************************
وقتي او دو روز از وقتش را پاي گوجه ها مي ريخت تا رب درست كند، گويا برخي مي انديشيدند كه چرا؟ به جاي آن زمان، كتابي نخواند…چرا به جاي آن همه هدر رفت وقت، رب را از بيرون نخريد و چراهاي ديگر…
اما او طور ديگري مي انديشيد….
او قبل از شروع كار وضويي گرفت و گفت:
خدايا براي تغذيه سالم خانواده ام رب مي پزم تا هم بخشي از حق بدن رعايت شود و هم ذخيره اي شود براي عبادت بيشتر…قربه الي الله
دعاهايش را در كنار ديگ مي خواند و همزمان به كار علميش مي رسيد اما كاملا مراقب بود كه ته آن نگيرد…
در كنار قل قل كردن گوجه ها، پرش ناگهاني بخشي از آن و سوختن قسمت هايي از بدنش به فكر دوزخ افتاد و اشكي ريخت.
زمانيكه براي مادرهايش (مادر و مادرشوهر) تعريف كرد كه رب را درست كرده از طرز صحبت هايشان فهميد كه گويي دل آنها هم مي خواهد…پس آستين ها را بالا زد وضويي ساخت و نيت كرد كه:
خدايا به خاطر احسان به والدين، به خاطر رضايت قلبيشان رب مي پزم، قربه الي الله
دوباره دو روزش را به درست كردن رب اختصاص داد.
اما غمي نداشت و زمان را ازدست رفته نمي پنداشت، چون با خدا معامله كرده بود…معامله اي كه يك سره سود است و تماما برد.
حال بايد 28 كيلو ليمو را مي شست و براي گرفتن آب آماده مي كرد، باز هم وضويي گرفت و گفت:
خدايا به خاطر صرفه جويي در مال و قناعت؛ بخاطر آنكه بر همسر فشار كمتري وارد شود، بخاطر احسان به والدين، قربه الي الله
ديگر نه خستگي جسمي اش يادش ماند و نه هدر رفت زمان، چون زيركي مومنانه به خرج داده بود و عبادت كرده بود.
حالا بايد مزيت خانه داريش به سايرين مي رسيد…
پس زمانيكه يكي از اقوامشان كه شاغل است و مهد ديگر كودكش را قبول نمي كند و اضطرار در او موج مي زد، آنجا او با كمال ميل ابراز مي كند: من كه خانه تنها هستم چون خانه دارم و حوصله ام سر مي رود، بچه ات را نگه مي دارم.
اشك هايش ديگر جاري نشد و روزهايي كه با آن كودك مي گذراند، ديگر خسته كننده نيست بلكه آموزنده است چون با نگاه عبرت آموز كودكي را مي نگرد كه اكثر افعالش از فطرت پاكش سرچشمه گرفته است.
**********************************************************
من يك زن خانه دار هستم….
من عاشق شغلم هستم….شغلي كه پر است از زمزمه هاي عبوديت، پر است از رمز و راز شاد زيستن، پر است از تمرين ولايت پذيري از امام زمان (عج)…
من يك زنم….
من عاشق جنسيتم هستم…
جنسيتي كه امكان داد تا عاطفي تر باشم و اشك هايم زودتر جاري شود… جنسيتي كه امكان مي دهد تا بتوانم مادري را درك كنم….جنسيتي كه امكان داد تا با ذكر راه رسيدن به خدا را راحت بپيمايم…
من فمنيست نيستم…من تنها از آني كه هستم و خلق شده ام، سپاسگذارم از معبودم…
من، مردان زيادي را مي پرستم… من پيامبرم را عاشقانه مي ستايم…من مطيع اوامر امير المومنين هستم…من تمام قد به احترام جود امام حسن مي ايستم …من خاضعانه در خاك كربلا به احترام امام حسين مي خزم…من به داشتن عالماني بي نقص چون امام صادق و امام باقر افتخار مي كنم…من نسبت به امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادي، امام عسگري مديونم چون با كار تشكيلاتي خود، من و امثال من را شيعه ساختند…
من منتظرم…منتظر يك منجي…منتظر يك مرد معصوم….منتظر مولايم حضرت حجت.
من با تمام وجودم، تحت ولايت همسرم قرار مي گيرم چون مي خواهم بنده باشم و بخشي از ثمراتش را ديده ام كه او در همه جانبه نگري، در امور اقتصادي، در عقل معاش از بنده يك پيراهن بيشتر پاره كرده است….
من مخالف فعاليت هاي اجتماعي نيستم، اما اولويتم خانه و خانواده است.
*****************************************************
ياد سخن استاد مظاهري افتادم كه گفتند:
برويد و زنانگي كنيد…
من يك قيد به حرف استاد اضافه مي كنم:
برويد زنانگي مومنانه كنيد كه هم دنياست و هم آخرت.
********************************************
پ.ن: قسمت داستان برداشتي از زندگي يك دوست بود (آن دوست مي تواند، مادر تك تك بزرگواران باشد)